نویسندگان: ۱- آنی ۲- suppose me!!!

دلتنگي

دلم تنگ كلي حرفه كه به كسي نميشه گفت و فرصت نميكنم با خودم هم مطرحش كنم.
دلم تنگه آرزوهاي كوچك و قهرمانان كوچك و محبوبهاي دوست داشتني كوچكه.
دلم تنگه روزهاي هيجان انگيزه.
زندگي بدون قهرمان بدون رويا بدون عكس يك محبوب مشهور خيلي چيزها كم داره. خيلي چيزها.
دلم تنگه دنياييه كه مال من شايد نيست و هيچ دنيايي ديگه مال من نيست و حتي من هم مال هيچ دنيايي نيستم.
محو شدم در هيچ كجا آبادي كه از گنجايش تصورات و آرزوها و لياقتهاي من خيلي بيشتره.
گويي غرق در لذتي شده باشي كه هيچ نميفهميش.
گويي خرتر از اين حرفها بوده باشي. 

ما يك قبيله ايم.

 (موضوع اين هفته ي وبلاگ زنان رقصنده سراي سالمندانه)
مادربزرگم مريض بود. خيلي. كار كشيد به جايي كه با دو تا دختر كنارش و پرستار توي خونه هم نميشد ازش نگهداري كرد. بيمارستان جاي مناسبي نبود وقتي كاري ازشون برنميومد و اذيت ميشد. 
جايي براي نگهداري بيماران مسن وجود داشت كه حرفه اي براي اين كار تاسيس شده بود. چاره اي نبود. 
دو تا بچه داشتم دو سال و نيمه و شش ماهه. 
احساس ميكردم دارم غرق ميشم. سعي ميكردم به مادرم قوت قلب بدم. كه مگه چند وقت توانايي داري؟ نميتوني! مادري كه به دلايل ديگه در شرايط روحي خوبي نبود. 
مادرم رو دوست داشتم خيلي خيلي زياد. و عاشق مادربزرگم بودم. اصلا انگاري مادربزرگ مادر بود و مادر خواهر. 
گفتن ماماني جوراب و زيرپوش ميخواد. رفتم براش نخي رنگي خريدم و دونه دونه براش اسمش رو دوختم. گريه كردم و دوختم. بعد چيزهايي شنيدم كه زانو زدم و به درگاه خدا دعا كردم. خدايا ببرش. بيشتر از اين اذيتش نكن. و بعد غرق شدم. جوري غرق شدم كه هنوز بعد دوازده سال جنازه م روي آب نيومده. 
انگار كن من تصميم گرفتم و من عمل كردم و من خواستم. تمام. 
هنوز در مورد ماماني نميتونم حرف بزنم. كار از بغض و گريه ميگذره. خفه ميشم اصلا. 
من ميدونم كه خيليها نميتونن. نه از نظر مالي نه جسماني و نه روحي. هيچ كس رو بابت اينكه نميتونه و يا حتي نميخواد از بزرگ خانواده ش نگهداري كنه سرزنش نميكنم. هيچوقت. 
اما من به خانواده اعتقاد دارم. برخلاف اونچه كه در بچگي و جواني فكر ميكردم به گرد هم زندگي كردن نسلها معتقدم. 

«پایان دادن به چرخه خشونت»

موضوع این هفته ی وبلاگ زنان رقصنده پایان دادن به چرخه ی خشونته...

هی خوندم و رد شدم و گفتم من که توی این چرخه نیستم.
هی خوندم و رد شدم و گفتم خوبه که من هیچوقت توی این چرخه نبودم.

تا اینکه خریت اپیدمی ست رو خوندم و یهو به خودم نگاه کردم و گفتم به به چه خری چه سری چه دمی عجب پایی.
و به راستی که خریت اپیدمی ست. 

خشونت دیدم و ورزیدم ... اصلا چرخه همینه. نه اینکه توی خشونت گیر بیفتی. یعنی اینکه خشونت ببینی و خشونت بکنی. 
تا بخوای هم خشونت دیدم. خشونت پنهان و آشکار. از نزدیک و دور. و خشونت ورزیدم بیشتر از همه به خودم و بعد به بچه هام که نزدیکتر از همه به من بودند. و هنوز هم مشغول ورزیدنم به کسایی که زورم بهشون میرسه. برای اینکه نمیتونم سرم و صاف بگیرم و بگم نه. 

برای اینکه میترسم.

همیشه گفتم هرنوع خشونتی از ترس میاد و خشنترین آدمها ترسوترین اونهان. اونا میترسن. از طرد شدن از تنها شدن از ضربه خوردن از شکست از تحقیر و .... میترسن.

برای همین خشونت میکنن. ای خر خوش خط خال. تو هم توی همین اپیدمی مشغول چرخیدنی.

دنيا صبر كن ميخوام پياده شم

آخ كه چقدر دلم تنگ شده براي نوشتن. يه لحظه سرم رو برگردوندم دنيا رو تماشا كنم همونجا ميخ شدم تا الان. دنيا شلوغ پلوغ تر از اونه كه بتوني ازش فارغ باشي. به زودي بايد تمركزم رو روي چيزي به جز دنيا بگذارم. 

يكيش رو دارم

حالا اسمش رو ميذاره لاشي. يه عده ميگن فاحشه. حالا هرچي منظور كسيه كه با هركسي ميخوابه. 
بعد هم ميگه حالا لاشي هراسي رو چه كنيم كه من خودم لاشي ام. بعد يكي خيلي مودبانه ميگه poly هراسي. 
حالا نميخوام فرياد وااسفا سر بدم كه اركان خانواده و اخلاقيات و .. 
اما جدي ما داريم به كجا ميريم؟
هرعملي بار مثبت ومنفي خودش رو داره. اصلا بگيم تبعات خودش رو به دنبال داره. 
قبلا گفته بودم نژاد پرستم الان ميگم ضد پلي گري هستم. اصلا لاشي فوبيا دارم. چندشم ميشه. نه از اوني كه اين عمل رو انجام ميده. از اوني كه بهش افتخار ميكنه و خيلي هم دوست داره.  از اون چندشم ميشه. از فاحشه ي روحي و احساسي. 

خیانت

بحث این روزهای وبلاگ آرامگاه زنان رقصنده خیانت بود.

هرچی فکر میکنم و هرچی میخونم نمیتونم قبول کنم که چطور خیانت میتونه مرز داشته باشه برای تعریفش. شما میتونی خیانت رو یک نگاه کوچیک تعریف کنی میتونی ارتباط جنسی تعریف کنی میتونی عاشقی تعریف کنی یا هرچیز دیگه. اما به نظر من قضیه از بیخ و بن ایراد داره.
از اون جایی ایراد شروع میشه که انتظار داریم از هم. انتظار که چون تو همسر منی و اسمت توی شناسنامه ی منه پس مال منی.
نه هیچ کس مال تو نیست. اگه با کسی شریک زندگی شدی باید همه ی اصول شراکت رو رعایت کنی که اگه نکردی شریکت هم نمیکنه. به همین سادگی. 
شاید به نظرتون احمقانه بیاد. ولنگاری بیاد. اینکه چون طرف همسر خوبی نبود پس من هم هرکار دلم خواست بکنم. 
من به شخصه سعی میکنم همسر خوبی باشم. یا میتونم یا نمیتونم. و این حق رو به همسرم هم میدم که بعد از تلاشش یا بتونه یا نتونه. اگه من کم بگذارم در هر موردی باید عواقبش رو هم بپذیرم. لزوما هم همسرها منتظر ننشستن تا شما کم بگذاری و تلافی کنن. چون خودشون هم نقص دارن پس نقص طرف مقابلشون و شریکشون رو میپذیرن. قضیه شراکته حتی توی نقصها .... ولی هردو ور قضیه نقص دارن نه؟

از این مورد که بگذریم ... یعنی از مورد نیاز عاطفی و جسمی و جنسی و اینا که بگذریم یک مبحث رو باید به کل استثنا کرد. آدمیزاد شیر پاک خورده ست. عاشق میشه.

عشق رو سرزنش نکنید.

كنسرت چارتار

پريشب جاتو خالي كردم. گرچه همون بهتر كه نبودي وقتي جيغ نزني.