عاشق بودم و هستم وخواهم بود....
اما یاد میگیرم ...
که میشه عاشق بود و عاشقی نکرد...
میشه خودت رو از این لذت محروم کنی.... عوضش آدم تر باشی... نمیگم عاقلتر... ربطی به عقل نداره... که اصلا عقل چیز خوبی هم نیست... ولی آدم بودن خوبه....
اما حتی اونوقت هایی که خونسرد وایسادم... دستم رو کردم توی جیبام... بی حس و حال و سرد نیگا میکنم.... تو میفهمی تپش سرخ رنگ قلبم رو....
خوش بحالت...
خوش بحالم...
گریه ی عشقولانه دارم امشب....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر