گاهی هم فکر میکنم اصلا که چی ... که چی که یه جور حرف بزنم که بقیه بفهمن؟ خب نفهمن! چی میشه مگه؟
بعد فکر میکنم مهم نفهمیدن بقیه نیست... مهم توضیح ندادنه منه!

داشتم بهش میگفتم که دروغ گفتم... گفت اینکه دروغ نیست... راست گفتی خب.... تو همه کار کردی... گفتم آره همه کار کردم ولی همه ش رو نصفه ول کردم...
گفت بازم دروغ نگفتی... اگه ادامه میدادی کلی واسه خودت مهم میشدی توی تک تک اون کارها....
گفتم حالا که ادامه ندادم... مهم نشدم... هیچی نشدم... پس دروغ گفتم... اصلا میخواستم دروغ بگم... با علم به اینکه دارم دروغ میگم دروغ گفتم...
من دروغ گفتم... چون ترسیدم که معلوم بشه هیچ پخی نیستم.. چون برام مهمه که پخی باشم... چون نظر دیگران برام مهمه... مهمه که در مورد من چه فکری میکنن. و ..

من بیکارم... خوب شد؟
دلم میخواد به این بیکاری ادامه بدم....
و همین الان داره بدن من رو میخوره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر