این روزها حسادت رو به غایت خودش تجربه میکنم... و در کنارش خودم رو بیشتر و بیشتر دوست دارم...
دایره ی فهم نقاط ضعف آدمها مدام داره بزرگتر میشه... و دایره ی اهمیتشون مدام کوچیکتر....

این روزها فهمیدم که چقدر قابل فهم نیستم. و این اشکال از خودمه.... یاد گرفتم قایم بشم....
این روزها سرم درد میکنه و به طرز فجیعی باور دارم ربطی به این مرض جدید نداره.

این روزها مدام خوابهای گه میبینم...
امروز خواب ف رو دیده بودم... خواب دیدم که ازم میپرسن چرا از ف جدا شدی و من هرچی فکر میکنم یادم نمیاد چرا و هی فکر میکنم که لابد یه مساله مهمی هست که من خواستم فراموشش کنم.... بعد که بیدار شدم مجبور شدم کلی برای خودم توضیح بدم تا یادم بیاد من هیچوقت با ف ازدواج نکرده بودم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر