چه حالی دارم من امشب....
آهای همخونه شرمنده ... من گاهی رو مود نوشتنم... ممکنه یه پست بذاری و ده تا من بذارم پستت بره اون پایین....
این دیگه مشکل خودته!  :))))
چه حالی دارم من امشب....
یه جورایی دنیا داره تغییر شکل میده اساسی.... اما کمی ترسناک.... وقتی دنیا به این بزرگی تغییر شکل میده از نظر من مهیب میشه... یه شکل نیمه مایع نیمه جامد رو تصور کن... یه چیزی به سنگینی جیوه برفرض... بعد این میخواد تغییر ماهیت بده... بعد چون دنیا کلا ترسناک و مزخرفه ببین چی میشه... تاریک سیاه .. خاکستری حتی....
اما من خوش خوشانمه....

امروز باز یه سیخی رفت توی بدنم... اما مثل گذشته درد نداشت... داشتیم با مادر جان صحبت میکردیم.... در مورد کار... ایشون بعد چند تا جراحی سنگین و یه دوره شیمی درمانی و .... سن وسال و اینا هنوز مشغول درس خوندن و کار کردنه...
من یه خریتی کردم و یه سیخی فرو کردم بهش... وقتی گفت آدم باید تاسرپاست کار کنه و سربار کسی نباشه گفتم یه مقدار هم پس انداز کن برای وقتی که نمیشه دیگه کار کرد....
مامان خانوم ولخرج تشریف دارن... به ما چه؟ چرا دخالت کردی؟
خب اونم در جواب زد که بعضیها تا آخرش مشغول کار کردن هستن... همه که مثل بعضیها نیستن همه ش ولو باشن و به تنبلی عادت داشته باشن!!!!!!

میگن زدی ضربتی ضربتی نوش کن...
ولی راستش دیگه خیلی دردم نیومد...
یعنی فقط میتونم بگم به تخم نداشتم... واللا!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر