۱- بار اولی که خاتمی رئیس جمهور شد من کلا رای ندادم چون شناسنامه نداشتم. چون شناسنامه م توی پاسگاه اسیر بود. ولی طرفدارش بودم و وقتی مربی رانندگی م از من و دوستم پرسید شما چرا طرفدارشین گفتیم چون خوش تیپه!!! و قاه قاه خندیدیم.

 بار دوم درست قبل از انتخابات بابابزرگم رو فرستادم بره شناسنامه م رو بگیره گفتم ایندفعه میخوام رای بدم. این دفعه طرفدارش بودم چون خیلی آدم بود. رای دادم. قاطع رای دادم. این قاطع ترین حرکتی بود که توی تمام زندگیم کردم. و هیچوقت هم پشیمون نمیشم.

هنوز هم دوستش دارم. هنوز هم . اما فرقی نمیکنه. من در هر صورت رای نمیدم. هیچوقت دیگه هم رای نمیدم.

راستش اعتقادی هم ندارم که با رای ندادن من هیچ تغییری حاصل بشه. برای همین برام مهم نیست کسی میره رای بده یا نه.

۲- من مردم رو دوست ندارم. این دوست نداشتن بار منفی نداره. کمبود بار مثبت داره فقط. میشه گفت خانوم و آقای محترم من هیچ علاقه ی خاصی به شما ندارم. مهم نیست چیکار کنی. زنده باشی یا مرده. زن باشی یا مرد. لخت باشی یا لباس تنت باشه. مودب باشی یا دریده. فیلم بسازی یا نونوا باشی. پولدار باشی یا فقیر یا در رفاه نسبی. خونه توی فرمانیه داشته باشی یا شهران یا کوچه های اطراف میدون چه کنم. حرف بزنی یا ساکت باشی. لباس خوب بپوشی یا نه. چادری باشی یا اهل آرایش غلیظ. موهاتو رنگ کنی یا سفید باشه. با مادرت روابط خوبی داشته باشی یا عشق بابا باشی. دکتر باشی یا وکیل. راننده باشی یا منشی شرکت. صاحب شرکت باشی یا شغل آزاد داشته باشی..... و هرچی دیگه که بگی...
این مردم نازنین رسما و کتبا و شفاها و عرفا و قانونا و عادتا و با زور دهنتو مورد عنایت قرار میدن و به عبارتی میگان!!!
تو بدی خلاصه ش. خب چرا باید دوستشون داشته باشم؟
وگرنه مردم بدی نیستن. مردمن!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر