وبلاگ نویسی به شدت من رو تنبل کرده...
هروقت قراره چیزی یادداشت کنم فقط به کیبرد فکر میکنم و کم کم احساس میکنم انگشتانم با قلم بیگانه شدن....
این خوب نیست...
برای من خوب نیست...
برای خطم خوب نیست...
...
کمی انگیزه برای تغییر دارم... و به اندازه ی یک دنیا بازدارنده و ترس و تنبلی!
ولی ناامید نیستم....
...
حالم خوب نیست ولی....
هیجان زیاد داره گازم میگیره و کاری از دستم برنمیاد...
همه ی وجودم ریخته توی سینه م و داره میپوکونه....
...
به زودی یه قرار کافی شاپی خواهم داشت از نوعی دیگر....
برای خودم دعا میکنم....
برای آینده ... برای روزهایم... برای زندگیم....
و چه تغییرات عظیمی در راهند با همه ی وجودم حس میکنم ....
خدایا...
تو که نعمت میدی قدرت تحملش رو هم بده...
باز اومدی ما رو بنمایی و بروی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر