چطور میتونم بی تفاوت باشم وقتی تو درد میکشی؟

خدایا امشب چه خبره...
چرا اینجوری میباری؟
باز کی گریه داره؟

همه ی بی تفاوتیهام آب میشه میریزه وقتی میبینم اینجوری داری میسوزی....
همه ی وجودم نرم میشه وقتی غصه داری....
خدایا چقدر مونده؟
این همه غم رو کجای بارگاهت جا میدی آخه؟
چطور میشه ندید؟

خدایا....
من چطور بین تک تک بنده هات بچرخم؟
چطور این همه رو حذف کنم برای رسیدن به جایی دیگر؟
آخه چطور فراموش کنم؟
چطور احساس نداشته باشم؟
من دارم از حس خفه میشم...
از این همه حس که توی وجودم گذاشتی.
چقدر به عقلم رجوع کنم؟
الان فریادم میاد...
ببین چطور گلوم درد میکنه؟
میبینی؟
این همه درد و بغض رو باز هم قورت بدم و لبخند احمقانه تحویل خلقت بدم؟

نمیتونم....
من رو همینقدر احمق و احساساتی و ظالم و خشن آفریدی ....
همینقدر که سیاه و سفید رو ....
گاهی میخوام خودم رو پاره پاره کنم و بیام بیرون....
برگردم سرجام....

چرا ساختی من رو؟
بذارش توی زودپز خب....
بسه دیگه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر