بازهم عاشقم...
خدا...
مگه قرار نبود دیگه عاشقی نکنیم؟
مگه قرار نبود من شیرجه بزنم توی اقیانوس و به هیچ چیز فکر نکنم و هدایتم با تو؟
پس چی شد؟
چرا ولم میکنی واسه عاشقی؟
مگه نمیدونی حسم نسبت به عاشقی همون حسیه که نسبت به خودارضایی دارم؟
بس کن...
دارم الان سرت داد میزنم...
بس کن...
آره تقصیر خود خرمه...
پس تو چه گهی میخوری اونجا؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر