ساعت نزدیک ده بود. اعلام کردم میرم دیدن دوستی ... یه سر میزنم برمیگردم.
همسر جان میگه حالا چرا یه سر؟ خب برو هرچقدر میخوای بمون....
ساعت ۱۲ به این نتیجه رسیدم که به اندازه ی کافی دیر شده. برگشتن توی ترافیک گیر کردم ( اینجا تهران است )
حالا من نگران که همسرجان به من زنگ نزده. نکنه زده ولی آنتن نداده؟ نگران نشده باشه؟ میترسم خودم زنگ بزنم ملت رو از خواب بیدار کنم.
و انتظار دارم وقتی میرسم خونه همه خواب باشن و همسرجان نگران من منتظر نشسته باشه....
اراذل و اوباش!!! سه تایی نشستن دارن مونوپولی بازی میکنن!!!
همسر جان میگه حالا چرا یه سر؟ خب برو هرچقدر میخوای بمون....
ساعت ۱۲ به این نتیجه رسیدم که به اندازه ی کافی دیر شده. برگشتن توی ترافیک گیر کردم ( اینجا تهران است )
حالا من نگران که همسرجان به من زنگ نزده. نکنه زده ولی آنتن نداده؟ نگران نشده باشه؟ میترسم خودم زنگ بزنم ملت رو از خواب بیدار کنم.
و انتظار دارم وقتی میرسم خونه همه خواب باشن و همسرجان نگران من منتظر نشسته باشه....
اراذل و اوباش!!! سه تایی نشستن دارن مونوپولی بازی میکنن!!!
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفبله! از نگرانی شروع کردن به بازی که استرس کم شه!
پاسخحذفدیدگاه جالبیه!!!! ولی عمرا!!!! اصلا نفهمیدن ساعت چنده....
حذفسلام عزیزم . بعداز عذرخواهی که بهت بدهکارم ، فعلا اینجام : balalayka.blogfa.com
پاسخحذفخنگ بازی درآوردم.... تعریف میکنم حالا....
حذفمیگم
پاسخحذفمیشه توی هفته آینده یه شب دیگه هم اینکار رو دوباره تکرار کنی آیا ؟؟؟