احتمالا سنگ بوده!

همه ی شب درد کشیده بودم ولی اون نیمساعت آخر به حدی شدید بود که ساعت ۴ صبح همسرجان رو بیدار کنم که منو ببر بیمارستان....
ناله کنان خوابیدم روی تخت و پرستار اومد مسکن تزریق کرد... بلافاصله درد ساکت شد. ولی پنج دقیقه بعد دوباره شروع شد. به گمونم این دفعه بهم مخدر زدن . یعنی دکتر گفته بود.

دیدین وقتی برق میره یهو همه جا رو سکوت میگیره؟ اونوقت تازه میفهمین چقدر سروصدا اطرافتون بوده که نمیشنیدین؟
خب وقتی ماده رو تزریق کرد دقیقا همین حالت سکوت توی بدن من اتفاق افتاد. با بیحالی به همسرجان میگم چقدر درد و فشار روی بدنم بوده که من نمیفهمیدم!!!!
منتظر بودم که بعدش دچار سرخوشی بشم. ولی اتفاقی نیفتاد... به این نتیجه رسیدم که حتما خودم خیلی خوشحال بودم که مخدر خوشحالترم نکرده!!!!
بعدا گفتیم حتما مرفین بوده و سرخوشی نداره لابد....
اما بعد یه روز هی دلم میخواد دوباره برم روی اون تخت بخوابم و دوباره اون سوزن رو بزنه و دوباره اون سکوت توی بدنم برقرار بشه....
به همسر جان میگم فکر کنم معتاد شدم رفت!!

۲ نظر: