اولش فکر میکردم زیادی سعی کردم خودم نباشم....
بعدش دیدم من خودم کیه؟ من همینم... همینی که سعی میکنم نباشم و باشم و هزار تا چیز دیگه....
بعدترش فکر کردم باید بیخیالش بشم...
بیخیال جور خاصی بودن یا نبودن و یا فکر کردن به اینکه کدومش من هستم!
همینه...
حالا خیلی راحت تر شد...
نشستن روی کاناپه ی قرمز و سفید محبوبم و گوش دادن به رادیوی مدل قدیمی و برنج سوخته و .... اینترنت لعنتی...
این لعنتی رو با خنده گفتم.

۱ نظر: