فکرکنم حدودا ۲۳-۲۴ سالم بود که رفتم با داداش بزرگه حرف بزنم...
من نگران بودم یا مامانم ؟ یادم نیست...
.
باید میفهمیدم این بچه معتاد شده یا نه...
اوضاع گهی داشتیم اون موقع....
.
با چشمهای قرمز و ناراحتی گفت من خیلی خلافتر از اونم که تو فکر میکنی...
من اگه یه بچه مثل خودم داشتم سرش رو میبریدم....
من خودم توزیع کننده ی هرویین هستم توی دانشگاه....
.
من چیکار کردم؟
خیالم راحت شد که سالمِ سالمه...
کمی نصیحتش کردم و رفتم پی کارم....
.
اما وقتی داداش کوچیکه رو توی اون کشور دور آسیایی بعد چند سال دیدم....
با یه نیگا مطمئن شدم که مواد مصرف میکنه....
و الان بعد ۵ سال هنوز هم مطمئنم که مواد مصرف میکنه!
.
راستش رو بگم ... حالم هیچ خوب نیست... هیچ....
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر