نخونین بابا استرس می‌گیرین.

 فشار زیادی بهم اومده. فشاری که روی همه ما هست. اضطراب و نیاز به تایید و کمال طلبی و خوب بودن و تحمل استرس محیط و دنیا. و الان من پنیک دارم. این دفعه بهانه‌ش سلامتی و ترس از مرگه. هرچی هم با خودم صحبت میکنم که خب حالا فوقش می‌میری دیگه. همه می‌میرن و تو هم که بالاخره یه روز باید بمیری چه فرقی میکنه الان یا بعدا تاثیری نداره. و الان هی نفس عمیق می‌کشم هی فوت میکنم هی میرم سرم رو یه جوری گرم کنم. ولی فایده ای نداره. دارو هم میخورم تازه. وقتی زیر فشار له میشی و کم میاری دیگه مهم نیست چقدر منطقی حرف بزنی و فکر کنی. حمله عصبی این چیزا حالیش نمیشه. یکی از دوستام توی اینستاگرام در مورد ویتامین ب و اینکه زیادیش نشانه سرطانه نوشته بود . من میدونستم. چون خودم ویتامین ب ۱۲ خونم بالاست و هی هم میره بالاتر و یه التهابی هم توی بدنم دارم و دکترم داره دنبال منشا اون میگرده و خب اینجا ماه ها طول میکشه این قضیه و من حساس بودم خودم. ولی این رو که خوندم دوباره پنیک شدم. فکر کنم رنگم پرید و فشارم افتاد و اصلا یه وضی. خب طبیعیه که دوباره رفتم اینستاگرام رو دی اکتیو کردم. ولی دیگه کاری که نباید بشه شده بود. شب به زور خوابیدم. همه‌ش از خواب میپریدم. راستش خسته شدم. بزرگترین ترسم ترس از مرگ یا بیماری نیست. بزرگترین ترسم ترس از ترسه. یعنی از همین حال بد روحی میترسم از اینکه پنیک میکنم. از اینکه ممکنه از ترس بمیرم حتی. خیلی ضایع‌ست. از ترس مردن رو میگم. خیلی مرگ بیفایده‌ایه. نه اینکه بقیه مردن ها فایده داشته باشه. ولی خب این دیگه خیلی بده. شاید باید با خودم صحبت کنم و بگم خب فوقش از ترس می‌میری مگه چی میشه. این همه آدم از ترس مردن تو هم یکی. میدونم ترس از مرگ و مریضی بهانه ست چون قبلا این جوری نبودم. همیشه آدم جون ترسی بودم ولی نه اینجور. راستش ترس از دست دادن عزیزانم رو دارم و چون نمیتونم هیچ جوری تحملش کنم شیفتش کردم روی خودم. بابا همه می‌میریم. من و شوهرم بچه هام نمیشه که نصف عمرم رو تلف کنم و هی نگران باشم و بترسم از مردنشون یا مریض شدنشون. 

ولی خودم رو سرزنش نمی‌کنم. انقدر بلا سر کسانی که دوستشون داشتم اومده و انقدر فشار و تراما تحمل کردم که الان در یکی از بهترین وضعیت های زندگی نشستم استرس گرفتم. اصلا کل دنیا و زندگی همین حال خوب و بد آدمه. منظورم حال روحیه. اصلا مهم نیست اون بیرون از ذهن و بدن تو چی میگذره و یا چقدر سلامتی. مهم اینه که حال روحیت چطوره. دنیا رو چطور می‌بینی. گناه دارم. سخته این حال. خیلی سخته. اما میدونم که تنها نیستم. گرچه این حالم رو بهتر نمیکنه ولی حس میکنم باید راه حلی وجود داشته باشه براش. 

فکر کنم از پست های بعدی هی باید تذکر بدم که این پستها برای خوندن نوشته نمیشه برای آرامش گرفتن خودمه. چون حالتون اگه بد باشه با خوندنش بدتر میشین اگه خوب باشه هم نمیفهمین چی میگم. و البته تاثیر خوبی هم نداره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر