دوشنبه شب که فهمیده بودیم فردا و پس فرداش تعطیله هی گفتیم بریم از تهران بیرون یا نه؟
بعد هی نفهمیدیم خب کجا بریم....
همینجوری بحث کردیم... حتی توی تخت... بعد خوابیدیم... بعد پاشدیم و تصمیم گرفتیم بریم....
تا ظهر راه افتادیم...
هنوز تصمیم نگرفته بودیم کجا بریم....
همینجوری رفتیم... باز هم رفتیم... از تهران خارج شدیم... از خارج تهران هم خارج شدیم... بازهم رفتیم و هنوز نمیدونستیم کجا....
بالاخره همینجوری رفتیم توی اینترنت.. همینجوری که توی ماشین بودیم... بعد یکی یادش افتاد که ۲۳ سال پیش یه جایی رفته بود خوب بود....زدیم توی اینترنت پیداش کردیم... بعد زنگ زدیم فقط یه جا داشت... گفت فقط یه شب گفتیم باشه
رفتیم موندیم خوش گذشت...
اما ما کون یه جا نشستن نداریم که... هیچوقت نداشتیم یعنی... امکان نداره توی مسافرت یه جا مستقر باشیم... اکثر اوقات که هی تو جاده ولوییم....
بهمون گفتن کجا؟ جا هست ها!!! گفتیم نه.... رفتیم...گفتیم کجا بریم؟ رفتیم جایی که یکی دیگه مون ۲۳ سال پیش رفته بود..... شبش پشیمون شدیم ... زنگ زدیم واسه فردا شب ترش... گفتن جا نداریم...
اما ما که از رو نرفتیم.... فردا صبحش باز زنگ زدیم گفتن باشه حالا چون شمایین جا داریم بیایین....
برگشتیم شب همونجا که بودیم...
بعد خیلی خیلی خوش گذشت....
بعد جمعه برگشتیم...
بعد هی گفتیم اینجا خیلی خوبه... خیلی نزدیکه... میایم باز... اصن همیشه میایم....
و خودمون میدونیم چه چرندی میگیم ... که هردفعه هرجا رفتیم همینو گفتیم و هیچوقت دوباره برنگشتیم...
گفتم که کون یه جا نشستن نداریم... باید توی جاده ولو باشیم...
بعد یکیمون هی نقشه میکشه بیاد یه جا ویلا بخره و اون یکی مخالفت میکنه...
بعد هی فکر میکنم من که اگه ویلا داشتیم کونمون رو چیکار میکردیم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر