راستش منتظرم عید بشه... هیچ سالی منتظر عید نبودم.. نه که نخوام بیاد یا افسرده باشم یا هرچی... عید خودش به موقعش میومد.. شاید هم زودتر از موقعش ... همون ساعتها که با همسر جان نشسته بودیم کف یه اتاق خالی با زیرپیراهن و تنبون کشی دور هدیه ها کاغذ کادو می پیچیدیم و در سکوت دم عید خوش بودیم... همون موقع که من اومدم از اتاق بیرون و یهو دیدم بیست دقیقه ای میشه سال تحویل شده....
امسال اولین سالیه که منتظر عیدم... شاید از لج سال نوی میلادی که هیچ حسی بهم نداد... شاید هم چون میدونم قراره یه اتفاق خیلی خوب.. خیلی مهم بیفته.... شاید چون دارم میرم خونه ی جدید....
اما یادم باشه که چقدر دلم میخواد فیلم مانی حقیقی رو ببینم... که چقدر این مرد رو دوستش دارم... که چقدر جدی قراره یه اتفاق خوب بیفته و من چقدر منتظرم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر