تازگیها بازم احساس میکنم لیاقت ندارم...
بازم احساس میکنم که یه تنبیه حسابی حق منه...
بازم احساس میکنم که تو نباید من رو دوست داشته باشی...
باز هم شدم یه کوچولوی بیچاره که نمیدونه هیچ انسانی حقش این همه بی لیاقتی و تنبیه و دوست نداشتن نیست... چه برسه به من...
دارم با خودم بد تا میکنم تازگیها...
ولی حرف زدن هم دردی از من دوا نمیکنه.... نمیدونم چی از من درد دوا میکنه... هی سعی میکنی... سعی میکنی... بعد تلپی میفتی و دیگه حالش رو نداری از جات پاشی...
گرچه حالم خوبه به هر حال و تو جز این باور نکن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر