یک هیجان لطیف و قشنگی زیر پوستم جوونه زده....
آخه شنبه قرار دارم...
از این قرار ها کم نداشتم... دفعه اولم هم نیست... اما نمیدونم چرا این دفعه اینجوری شدم...
شاید زیاد تو خونه موندم....
آرزو صبح زنگ زده... ساعت یازده.... نفهمیدم خمیازه کشیدم یا چی که پرسید تازه از خواب پا شدی؟
من که امروز از همیشه زودتر بیدار شده بودم خوشحال گفتم دارم صبحونه میخورم....
قیافه ش رو کاملا میتونم تصور کنم....
داد و بیداد راه انداخته که مرفه بیدرد و .... بعد هم که براش توضیح میدم بابا من صبح ساعت ۶ پاشدم... بچه ها رو بردم مدرسه... میگه تو کلا از باسن فراخی!!!!!!!

این روزها خیلی میشنوم... هم کلمه ی کون گشاد و تنبل رو و هم کلمه ی مرفه بیدرد....
داشتم فکر میکردم چه خوبه آدم هم مرفه باشه هم بی درد... چه اشکالی داره.... هیچی!!! خیلی هم خوبه....
فقط یک نکات ریزی این وسط جا میفته....
اما بگذار در همین عوالم خوشمان بمانیم ....
من یک عدد کون گشادِ مرفه ِ بی درد میباشم.... خدا را صدهزارمرتبه شکر....

فقط خدا جون اگه تا یک هفته ی دیگه به امورات ما رسیدگی نکنی قول نمیدم همینطور عاقل و سربزیر نقشم رو بازی کنم... یهو دیدی یک فقره قتل درجه سه مرتکب شدم!

۲ نظر:

  1. عزیزم .بالا بری پایین بیای . تو یک مرفه بی درد ماتحت فراخی بیش نیستی :)))))))
    راستی . یه اس ام اس صرفه جویی کنم و همینجا بهت بگم . یه کارگر خوب و مطمئن پیدا کردم . به محض اینکه شماره اشو گرفتم بهت می گم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :))))
      مرسی بابت شماره ای که قراره بهم بگی.

      حذف