معمولی نبودن دغدغه ی خیلیهاست. در حقیقت سعی بر اینکه معمولی نباشی از شدت کثرت مورد خودش یه امر خیلی معمولیه.
اگه سعی نکنی که معمولی نباشی غیر معمولی.
اصلا هم پیچیده نیست.
تازه این در صورتیه که آدم معمولی نداریم و همه خاصن فقط این چهارچوبهای پیش ساخته ست که آدمها رو دسته بندی میکنه و برچسب معمولی وغیر معمولی میزنه و چه بسا رفتارها و عاداتی بس معمول که چون برچسب خوردن و نهی شدن جزو رفتارهای نابهنجار و غیر معمول شناخته میشن.
همه ی عمرم رو در کنار انسانهایی گذروندم که مطابق با چهارچوبهای عرف جامعه نامعمول بودن. واتفاقا مهم و جالب هم بودن. همین امر فشار مضاعفی رو به من برای تلاش جهت نامعمول بودن وارد میکرد و من که خودم رو بسیار ساده و معمولی میدیدم به مرور دچار سرخوردگی میشدم.
این موضوع همچنان هم ادامه داره.
گرچه که موضع من در این رابطه تغییر کرده. متوجه چهارچوبهای پیش فرض شدم و دیگه خودم رو درگیرش نمیکنم. و همچنین اصراری هم برای بودن چیزی جز اونچه که به واقع هستم ندارم.
و این واقعیت که ممکنه بخشهایی از خودم رو نپسندم هم تغییری در ماجرا نمیده.
اما وجود آدمهایی در کنارم و یا در کنار اطرافیانم که با هرچهارچوبی سنجیده بشن جزو استثنائات محسوب میشن من رو به فکر وادار میکنه.
چه تناسبی میتونه من رو در طولانی مدت در کنار این آدمهای جالب قرار بده؟
جز اینکه من دارای خصلتی هستم که کمتر کسی اون رو داراست ؟
اینکه میتونم پذیرش عمیقی نسبت به انسانهای متفاوت داشته باشم؟
و این روزها که میبینم صبر و تحملم نسبت به خصایل بسیار ساده ی انسانی کم شده ترس برم میداره.
پ.ن
خیلی نگارش چرندی شد ولی ترجیح دادم افکارم رو متمرکز کنم و به نوع نوشتنم توجهی نداشتم.
از اون دسته عزیزانی که زحمت کشیدن و تا تهش رو خوندن عذرخواهی میکنم.
اونایی هم که نخوندن دینی به گردن من ندارند.
بستگی داره منظورت از معمولی بودن چی باشه !
پاسخحذفدقیقا حق با توئه!
حذفهیچوقت هم نمیشه فهمید...
منظور من همون معمولیه که منظور همه ست....
همونی که خیلیها شاکین از اینکه چرا انقده معمولین... چرا هیچ پخی نیستن....
همین معمولی ِ خودمون.... همین معمولی ِ معمولی.