دیشب
تموم شد
گریه کردم
خواستم بیام بنویسم ماهیم مرد
ولی ننوشتم
ترسیدم
ترسیدم تا اونی که توی ذهنمه به وقوع بپیونده
هربار به ماهیم فکر میکردم یاد عزیز کسی میفتادم
راستش وقتی ماهیم مرد فهمیدم عزیز اون هم تموم شده
ولی ترسیدم
گفتم نگو
شاید امیدی چیزی
اما اونم تموم شد
سخته خیلی
آخیییییییی . دلم گرفت آنی جون . همیشه وقتی ماهی میگیرم همش میترسم که نکنه زود بمیرن و من مردنشون رو ببینم واسه همین همینکه عید تموم میشه سریع میبرمشون تو یه حوضی استخری که دوستهاشون اونجا هستن میندازمشون .
پاسخحذفویدا
من هیچوقت ماهی نمیگیرم.. به همین خاطر اصلا... ولی مدرسه ی بچه ها هر سال میده بهمون....
حذف