Just for today!

اول از همه کجایی آبجی؟ بی خبرم ازت! دوستت دارم یادت نره!

و اما...
گلدون بنفشه آفریقایی زیاد داشتم همه ش هم خشک شد... هیچکدوم هم گل نداد.... اما وقتی اومدیم خونه ی جدید یه نفر که خودش پرورش میداد یه گلدون بهم داد... چند وقت پیشها ازم پرسید گلدونت گل داده گفتم نه... ولی ته دلم خوشحال بودم که خشک نشده.... اما الان گلدونه گل داده.... گلهای درشت و بنفش اکلیلی... جدی جدی پر اکلیله... برق برق میزنه حتی اگه زیر نور نباشه... ولی وقتی میذاریش زیر نور دیگه دلت میخواد همینجوری وایسی و تماشاش کنی.... بنفش خوشرنگ.... وسطش هم زرده... فکر کنم پرچمهاش باشه... اونم زرد پررنگ و خوشرنگ... انگاری خدا هم ترکیب رنگها رو گذرونده بوده....

توی کوچه مون جوبهای پر آبی وجود داره... از اینا که گاهی توشون یه حوضچه ی بامزه ی پرصدا درست میشه... وقتی میرم خرید و از کنار جوبها قدم میزنم از صدای آب لذت میبرم... دیشب به هردلیلی کامیونها استراحت داده بودن وفقط صدای آب میومد... پنجره ها رو باز گذاشتیم... دم صبح پرنده ها شروع کرده بودن ارکستر کامل گذاشته بودن... چه صدایی.... چه قدرتی... با صدای آب قاطی شده بود....
فکر کن... ناف تهران! فکر میکردی رفتی ده .... ییلاق.... صفایی داشت....
و تضاد درونی من برای انتخاب محل زندگی آینده دوباره اوج گرفت... شهر بزرگ و بیخواب و ناآرام با چراغهای همیشه روشن مثل تهران یا یه جای آروم و صدای آب و پرنده و سبزی و ... خلاصه اینکه من آدم نیستم.

تو خونه ی ما مونوپولی یا ایروپولی یه بازی رایجه... ولی فقط سه نفره! چون من حاضر نیستم بازی کنم....
حالا میگم چرا...
اول از همه اینکه حوصله ندارم! به همین سادگی... اصولا روی کاناپه رو ترجیح میدم به پشت میز! فکر کردن رو هم دوست ندارم....
دوم اینکه من جوگیر میشم و قاطی میکنم و حتما با پسره دعوام میشه....
سوم اینکه اصلا دوست ندارم برنده نباشم... باید حتما برنده باشم.... این اخلاق گهیه میدونم ولی کاریش نمیشه کرد.... حوصله ندارم یه آدم بهتری بشم برای همبازی بودن....

امروز وقتی داشتن میز بازی رو میچیدن باباشون به دختره گفت اگه این دفعه ببری یه کتک حسابی میخوری و پسره هم با خوشحالی موافقتش رو اعلام کرد!!!!
چه خوبه که من بازی نمیکنم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر