بچه که بودم مثل خر میخوندم... شاید هم مثل گاو....
اون موقع مگه چقدر کتاب بود؟ همه رو میخوندم... برام فرق نداشت... برادران کارامازوف ۴ جلدی بود یا بربادرفته ی ۲ جلدی یا سیندخت یک جلدی!!!!
نمیدونم چطور رودل نمیکردم.....
میخوندم و میخوندم و میخوندم.... اوج آرزوهام داشتن یه کتابخونه ی بزرگ و یه تخت و یه مبل و دیگر هیچ بود!

اما الان حوصله ی خوندن ندارم... هیچی هم از اونایی که خوندم یادم نمیاد... کلن خوندن به نظرم کار چرند مزخرفی میاد... بخونم که چی بشه مثلا؟
دقیقا به همین علت که خوندن کار چرندیه نمیتونم بشینم مثل آدم بنویسم.... وقتی خوندن کار چرندیه نوشتن چطور میتونه باشه؟ هان؟ هان؟ هان؟

یه زمانی نسبت به سنم انسان باشعور و فهمیده ای محسوب میشدم... ولی الان خیلی معمولی هستم.... و اصلا هم قصد ندارم پیشرفت کنم.... یعنی اگه قصد هم داشته باشم تواناییش رو ندارم...
من توانایی پیشرفت فرهنگ و شعورم رو از دست دادم.... دیگه نمیتونم.... فقط میتونم زندگی کنم... و صد البته گاهی هم کیف کنم... گاهی از شدت خرکیفی بزنم زیر‌آواز....
اونایی که من رو میشناسن میدونن آواز خوندن من یعنی چی!

کسی که نه بلده حتی یه خط ترانه رو بخونه و نه اصلا کلمات ترانه یادش میمونه!!!! جون من فکر کن!!!!
اگه الاغ تونست یه آواز به زبان فارسی بخونه من هم میتونم!

۳ نظر:

  1. و چقدر توی این مورد شبیهیم . یه زمانی نسیت به همسن و سالهای خودم خیلی خیلی می دونستم و انگار ازشون توی خیلی چیزا بیشتر می فهمیدم . ولی از یه جایی به بعد انگار ایستادم . دیگه ادامه ندادم .

    پاسخحذف
  2. من هم در مورد مثلا رمان این تجربه رو داشتم.بنظرم این بیش فعال بودن توی سنی این عوارض رو میاره!...و هر چی بیشتر باشه عوارضش هم بیشتره!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اره حامد جان... بیش فعالی خیلی عوارض داره که ممکنه بهشون توجه نشه... یه جورایی تنیده شده با زندگی ادم... نمیشه جداش کنی بگی این قسمت مال بیش فعالیه و بقیه ش خوبه... خیلی توی تک تک لحظات آدم وجود داره...
      راستش به بیش فعالی فکر نکرده بودم.... خوب شد گفتی!

      حذف