همینه....
اصلا همه ی خودم رو پس میدم و پس میگیرم و از اول زندگی رو شروع میکنم...
چیه آخه نشستیم و هی این گهی که ساخته شده رو با نفرت نگاه میکنیم؟!
بشور بذار بره و از اول....
یه سری کتابها هست که همه دوستشون دارن جز من....
مثل یه سری فیلمها که همه میگن استاد استاد جز من.... (مسعود کیمیایی)
یه سری واقعیتهای زندگی هست که واسش اه و پیف میکنم....
باید تجدید نظر بکنم....
باید از اول شروع کنم....
باید کتابهایی رو که زیر ۱۸ سالگی خوندم از اول بخونم...
اون سالها اینا رو خوندم چون باید میخوندم.. همونجور که باید نفس میکشیدم....
و واقعیت زندگی من اینه که تمام شاهکارها و کتابهای مطرح دنیا رو همون زیر ۱۸ سالگی خوندم...
بعد ۱۸ سالگی مشغول کشف زندگی و دنیای واقعی و عاشق شدن و شکست خوردن و از دست دادن و نابود شدن و مردن و دوباره زنده شدن بودم!
خب !!! یه بار دیگه باید بخونم....
این روزها همه ی متنهایی رو که میخونم اولش میگم اه اه چه چرند و مزخرف! (البته به جز معدودی) توی این یه هفته فهمیدم وقتی مجبورم برای متنی نقد بنویسم و دوباره میخونمش کلی چیز خوب در موردش کشف میکنم!
نکنه آدمها رو هم همینجوری قضاوت میکنم؟
باید کتابها رو هم از اول شروع کنم.... شاید از منیرو روانی پور شروع کنم... اون زمونا از کتابهاش خیلی بدم میومد.... هی میگفتم روانیه خب! اما شاید واقعا زود بود؟ شاید خیلی چیزها رو نمیفهمیدم؟
شاید بایداز اول شروع کنم....نه ... نه شاید بلکه حتما!!!!!
اما اون همه کتاب رو از کجا پیدا کنم؟ همه ی اونایی که خوندم؟
پ.ن. راستی... من آدمم... صد سال دیگه هم بگذره یه سری کتابها رو نمیتونم بخونم.... حتی اگه شاهکار باشه....
مثلا پیرمرد و دریا!!!! مغز من تواناییشو نداره!!!! یا ابلوموف!!!!! نه! نمیتونم! اصرار نکن!!!!
کتابهایی که پر از توصیف باشه رو نمیخونم.... مگه قراره چقدر عمر کنم؟
این همه نویسنده ی آشغال داریم تو همین مملکت خودمون... یعنی همه شون اینا رو خوندن؟! عمرا!!!!
اصلا همه ی خودم رو پس میدم و پس میگیرم و از اول زندگی رو شروع میکنم...
چیه آخه نشستیم و هی این گهی که ساخته شده رو با نفرت نگاه میکنیم؟!
بشور بذار بره و از اول....
یه سری کتابها هست که همه دوستشون دارن جز من....
مثل یه سری فیلمها که همه میگن استاد استاد جز من.... (مسعود کیمیایی)
یه سری واقعیتهای زندگی هست که واسش اه و پیف میکنم....
باید تجدید نظر بکنم....
باید از اول شروع کنم....
باید کتابهایی رو که زیر ۱۸ سالگی خوندم از اول بخونم...
اون سالها اینا رو خوندم چون باید میخوندم.. همونجور که باید نفس میکشیدم....
و واقعیت زندگی من اینه که تمام شاهکارها و کتابهای مطرح دنیا رو همون زیر ۱۸ سالگی خوندم...
بعد ۱۸ سالگی مشغول کشف زندگی و دنیای واقعی و عاشق شدن و شکست خوردن و از دست دادن و نابود شدن و مردن و دوباره زنده شدن بودم!
خب !!! یه بار دیگه باید بخونم....
این روزها همه ی متنهایی رو که میخونم اولش میگم اه اه چه چرند و مزخرف! (البته به جز معدودی) توی این یه هفته فهمیدم وقتی مجبورم برای متنی نقد بنویسم و دوباره میخونمش کلی چیز خوب در موردش کشف میکنم!
نکنه آدمها رو هم همینجوری قضاوت میکنم؟
باید کتابها رو هم از اول شروع کنم.... شاید از منیرو روانی پور شروع کنم... اون زمونا از کتابهاش خیلی بدم میومد.... هی میگفتم روانیه خب! اما شاید واقعا زود بود؟ شاید خیلی چیزها رو نمیفهمیدم؟
شاید بایداز اول شروع کنم....نه ... نه شاید بلکه حتما!!!!!
اما اون همه کتاب رو از کجا پیدا کنم؟ همه ی اونایی که خوندم؟
پ.ن. راستی... من آدمم... صد سال دیگه هم بگذره یه سری کتابها رو نمیتونم بخونم.... حتی اگه شاهکار باشه....
مثلا پیرمرد و دریا!!!! مغز من تواناییشو نداره!!!! یا ابلوموف!!!!! نه! نمیتونم! اصرار نکن!!!!
کتابهایی که پر از توصیف باشه رو نمیخونم.... مگه قراره چقدر عمر کنم؟
این همه نویسنده ی آشغال داریم تو همین مملکت خودمون... یعنی همه شون اینا رو خوندن؟! عمرا!!!!
این کوبیدن و از نو ساختن رو باهاتون موافقم. این تیک هم عین حقیقته:
پاسخحذفیه سری کتابها هست که همه دوستشون دارن جز من....
مثل یه سری فیلمها که همه میگن استاد استاد جز من.... (مسعود کیمیایی)
یه سری واقعیتهای زندگی هست که واسش اه و پیف میکنم....
فکر کنم منم خیلی چیزا رو که بقیه درک میکنن درک نمیکنم، شاید من خنگ شدم. اما خوبه که هنوز اینقدر میتونی برای خوندن وقت بذاری، من این روزام اینقدر شلوغه که کلا به زندگی نمیرسم. شب یه ساعت وقت کنم به اینجاها سر بزنم. اما خوب جدیدا کتاب صوتی گوش میدم، هرچند خوندن نمیشه اما باز از هیچی بهتره.
چه خوب که دقیقا همون تیکه ی مهم رو درک میکنی.... چه خوب واقعا....
حذفیادت نره..... توی یه سنی آدم بیشتر مشغول زندگیه و وقت نمیکنه کتاب بخونه... اگر هم وقت کنه زندگی واقعی جذابیتش بیشتر از کتابه....
و من هم بگم چه خوب که میتونی کتاب صوتی گوش بدی...من نمیتونم گوش بدم... نمیتونم تمرکز کنم... خیلی زور بزنم خوابم میبره.
موافقم، نه اینکه زندگی جذاب تر باشه همیشه، اما اینکه بعضی وقتها زندگی حداقل بیشتر درگیرت میکنه که نمیشه، از یادت میره.
حذفاما خوب دروغ چرا، کتاب صوتی برای من هم گوش دادنش سخته، معمولاً وقتی سر کار هستم یا توی مسیر کتاب صوتی گوش میکنم. خیلی سعی میکنم که ذهنم بتونه دو تا کار رو باهم هم زمان انجام بده اما سخته. یه نکته، یه مشکل یه مسافر یه آدم، یه کاری میکنه که یهو میبینی چند دقیقه هست که اصلا نفهمیدی چی شده. اینکه مجبورم بعضی تیکهها رو بزنم عقب و دوباره گوش کنم. اما خوب فعلا این تنها آلترناتیوی هست که دارم.
تنبل هستم، خیلی هم هستم، اما کتاب خوندن رو دوست دارم.
حتی اگه میتونستم هم پذیرفتن اینکه یه کتابی رو گوش کنم برام سخت بود.....
حذفاما جالب اینجاست که یه مدت طولانیه دنبال اینم که خودم کتاب صوتی تولید کنم حتی یه بار امکانش هم پیش اومد و نشد.... انگاری این کتابها اون کتابهایی نبودند که من بخوام.....
بهرحال هیچوقت نفهمیدم چرا انجامش ندادم.... اما خیلی این کار رو دوست دارم....
شاید شروع کنم... اما به صورت ساده... کتاب رو بخونم هرچند صفحه یک فایل کنم و بذارم توی وبلاگم.... دنبال اون دنگ و فنگ کتاب صوتی که کیفیت عالیه و آهنگ و اینا داره هم نباشم....
جدی ها!!!