یک پست مزخرف که نوشته شد فقط برای اینکه از ذهن نویسنده ش بیاد بیرون.

از یه بعدی که بهش نگاه کنیم خرداد ۸۸ زندگی برای من تموم شد.
اولین سالی که سالگرد ازدواجم رو یادم رفت.
کلاس ترومپتی رو که تازه شروع کرده بودم و بخاطر خرید ترومپت طلا فروخته بودم ول کردم و نفهمیدم چرا استادش نمیفهمه که دارم خفه میشم. و آدمی که داره خفه میشه نمیتونه فوت بکنه.
خنده ی واقعی و از ته دل رو فراموش کردم.
امید رو از دست دادم.
انگیزه رو همینطور.
احساس عمیق گول خوردن داشتم.
مردم من رو گول زده بودن. هیچ کس رو نمیفهمیدم و هیچ کس هم من رو نفهمید. و خشونت پراکنده در فضا هم تیر خلاص بود.

یکی قوانین بازی رو رعایت نکرده بود و همه چی دنیای من بهم ریخته بود.
دیگه نتونستم هیچ وقت... هیچ وقت ادای خوشبختی و خوشحالی دربیارم.

اما از یه بعد دیگه که بهش نگاه کنیم تازه زندگی من شروع شده بود.

نمیشه از یه بعد زندگی رو از دست بدی و فکر کنی که با یه بعد دیگه به تنهایی میتونی ادامه ش بدی.
یه جای کار همیشه لنگه!

۱ نظر:

  1. آنی، آنی خوب
    کجایی تو دختر؟ می‌دونی چند وقته از هم بی‌خبریم؟
    فیس رو بی‌خبر پکوندی رفت پی کارش...
    نگفتی دل‌تنگت می‌شم دختر؟
    اگه این‌جا بودی محکم محکم محکم بغلت می‌کردم :*

    پاسخحذف