فکر نمیکردم دوباره نوشتن انقدر سخت باشه.

اما اگه شدنی باشه شاید بشه به دوباره خوندن هم فکر کرد؟!

بیست سال پیش اگه به من میگفتن یه روزی میرسه توی زندگیت که لای هیچ کتابی رو باز نمیکنی فکر میکردم خل شدن.
۲۵ سال پیش بهترین تصویری که میشد از آینده داشت یه کاناپه و هزاران جلد کتاب نخونده بود!

میشناسم خیلی ها رو که بجای خوندن فیلم تماشا میکنن.
خیلی ها که بجای خوندن وبگردی میکنن.
بجای خوندن ....

من اما هیچ کاری نمیکنم بجاش. دقیقا جاش خالی میمونه. شده حتی نشستم و زل زدم به روبرو!
حالم هم خیلی خوبه باهاش.

 نمی‌میرم اگه نخونم.
حتی حالم هم بد نمیشه.
حتی با جای خالیش چیزی رو از دست نمیدم.
 گرچه که عجیبه.

ولی هنوز ننوشتن برام نشدنیه.
اگه ننویسم احساس میکنم دارم خشک میشم.
احساس رگهای یه آدم بیمار قلبی رو دارم که به مرور رسوب میگیردشون و به مرور بسته میشن.
احساس ماهیچه های آدمی رو دارم که دیگه ورزش نمیکنه و داره شل میشه و بعدش هم خشک میشه و بعدش.....

حالا کجا و چطوریش مهم نیست.
باید بنویسم.
حتی برای خودم . و مخصوصا برای خودم و اصلا برای خودم فقط.
اینجوری زنده میمونم
جریان دارم.
سالم هستم.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر