وقتی وسط ماجرا نشسته بودم تلخ بود لامصب... مثل زهرمار. خنده م نمیگرفت هیچ آب دهنم رو هم نمیتونستم قورت بدم.
حالا که کمی دورتر نشستم به اندازه ی سه قاره طبیعی و یک پرده ی نازک مابعدالطبیعه میشه لبخند زد. حتی میشه ریز ریز خندید.
قهقه خنده بماند برای زندگی بعدی انشاءالله!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر