بازگشایی مجدد وبلاگ

 اول خاکش رو بتکونم. قبل ازاینکه دوباره شروع کنم به نوشتن. انگار یادم رفته چطوری مینوشتم. حتی مثل سابق دستم تند نیست برای تایپ کردن. دیگه بلد نیستم ظاهر وبلاگ رو تغییر بدم. همه‌چی یادم رفته. و حتی مطمئن نیستم که آدم بهتری شده باشم. سالها از آخرین باری که اینجا نوشتم میگذره. شاید باید یک وبلاگ جدید باز کنم. اما حتی اون رو هم بلد نیستم دیگه. چرا دنیا اینجوری شد؟ خب فعلا وبلاگم تاریخ نداره بنابراین کسی بیاد بخونه نمیفهمه بین پست‌ها چقدر فاصله‌ست. اما آیا اهمیتی داره؟ خیلی چیزها اهمیت خودش رو از دست داده و الان تنها چیزی که اهمیت داره اینه که من هنوز زنده‌م. 

و نیاز دارم که بنویسم بدون اینکه سعی کنم من باشم. نیاز دارم بنویسم که مغزم رو سبک کنم. همون طور که وزنم رو کم کردم تا به زانوهام فشار نیاد حالا باید افکارم رو کم کنم که به مغزم فشار نیاد. باید بنویسم تا بفهمم چی می‌گم. هرچی با خودم حرف می‌زنم چیزی نمی‌فهمم. 

و نیاز دارم جایی بنویسم که کسی نخونه. نه اینکه برای من به شخصه مهم باشه کسی بخونه بلکه قرار نیست من آشغال‌های توی خونه‌مو بریزم توی خونه مردم. میخوام سانسور نکنم که مبادا کسی ناراحت بشه. سانسور نکنم که مبادا به استرس کسی اضافه بشه. سانسور نکنم که مبادا کسی غصه‌هاش یادش بیاد. میخوام قشنگ بالا بیارم بدون اینکه نگران کسی باشم. 

میخوام داد بزنم گریه کنم فحش بدم و بالا بیارم. و چه جایی بهتر از یک وبلاگ متروکه؟ اصلا کسی توی این دنیا هنوز وبلاگ می‌خونه؟ من هنوز میخونم خودم ولی کسی نمی‌نویسه. شاید سالی دو سه بار. از اینجا که رفتم، رفتم توی فیسبوک نوشتم. بعد اونجا رو هم تعطیل کردم. بعد بچه‌ها گفتن فیسبوک مال پیر و پاتال‌هاست بیا توی اینستاگرام. رفتم اونجا. ولی اونجا کسی نمی‌نویسه اونجا فقط نشون میدن. حالا خودشون توی اینستاگرام هم نموندن‌ها نمیدونم کجان الان. هی اپلیکیشن‌های جدید میاد. ولی من حالم از اینستاگرام بهم میخوره. از اولش هم حالم ازش بهم میخورد. ولی خب آدمها اونجان و من دلم برای آدمها گاهی تنگ میشه. ولی اونجا نمیشه نوشت. اول از همه باید عکس داشته باشی. ایییششش. بعد هم محدودیت کلمه داری. گه مزخرف. خلاصه اینکه رودل میکنی و یبوست میگیری. الان رسیدم به جایی که دیگه برام مهم نیست کسی بخونه منو. نه تنها مهم نیست بلکه فکر میکنم بهتر که کسی نخونه که نگران کسی نباشم. راحت هر مزخرف و چرتی دلم خواست بنویسم. 

چکارها کردم توی این سالها؟

تمام این سالها داشتم با عوارض مهاجرت می‌جنگیدم. احمقانه‌ست. چون اگه مهاجرت نمی‌کردم باید الان با عوارض موندن توی وطن می‌جنگیدم. خلاصه این سالها همه در حال جنگیدن بودیم. هرکس بنا به ظرفیتش. خب من ظرفیتم کم بود. برای همین توی جنگ زخمی شدم. حالم خوب نیست. مریضم. درد دارم. بغض دارم. بریدم. کم آوردم. افسرده و مضطربم. دنیا به نظرم جای بدیه و هیچ خوبی‌ای توش نیست. میدونم که ظرفیتم کمه ولی دارم تلاش میکنم که ادامه بدم. ظاهرا خیلی پررو هستم. 

راستش رو بخوای ظرفیتم به نظر خودم کم نیست. اتفاقا به نظر خودم خیلی هم قهرمان بودم که هنوز هستم. ولی کسی نمی‌بینه. از بیرون به نظر میاد خوشی زده زیر دلم. به نظر میاد مرفه بی‌دردم. و من خسته‌م از اینکه بخوام خودم رو توضیح بدم. بالاخره تونستم یک روانشناس پیدا کنم و یک ساله تحت مشاوره و درمان هستم. ولی به نظرم خیلی دیره. خیلی دیر. بیست و پنج سال گشتم و به این در و اون در زدم و کلاس خودشناسی و روانپزشک و روانکاو و دارو و .... اما تازه یک روانشناس گیر آوردم که باهاش حرف بزنم و کارش رو بلد باشه. که منو بلد باشه. که بدونه باید چیکار کنه. ولی بیست و پنج سال خیلیه به خدا. من بیست و پنج سال پیش بریده بودم و داشتم منفجر میشدم. الان دیگه دیره. من بهرحال کاری رو که باید بکنم میکنم ولی عمرم رفت. بچه ‌هام بزرگ شدن. و من خسته‌م. و دیگه دنیا هیچ جذابیتی برای من نداره. دیگه اینکه یکی پیدا بشه و من رو بفهمه و بدونه چی میگم و درک کنه که من نه تنها ضعیف و لوس نبودم بلکه خیلی هم قوی بودم دردی رو ازم دوا نمی‌کنه. دیگه حسی بهم نمی‌ده. انگار زخمی و داغون و پاره پوره با یک کوله سنگین رسیده باشی به جایی که دیگه لازم نباشه فرار کنی و کوله رو گذاشته باشی زمین ولی هنوز پاره‌ای. هنوز کمرت صاف نمیشه. هنوز استرس و ترس از جونت در نیومده و حس میکنی هیچوقت دوخته نمیشی، کمرت صاف نمیشه، و به آرامش نمی‌رسی. می‌گی ولم کنید بذارید همین‌جا تموم بشم. ولی بهت می‌گن نمیشه هنوز تو سربازی و جنگ ادامه داره و تو موظفی. خلاصه که دیگه سرباز اون آدم سابق نمیشه. نامزدش هم رفت ازدواج کرد. خودش پیر شد. بچه ‌هاش بزرگ شدن. دوستاش مردن. الان من چه گهی بخورم دقیقا؟ 

اووووف اومده بودم یه دقه گردوخاک اینجا رو بگیرم چقدر حرف زدم.

خلاصه وضعیت اینه. اگه هنوز مثل خودم وبلاگ‌ها رو نگه داشتین ته کمد و دینگ متوجه شدین اینجا آپدیت شده بگم که اینجا خبر خوبی نیست. اومدم خالی کنم فقط. اگه حالتون خوبه بدش نکنید. اگه بده بدترش نکنید. هوای خودتون رو داشته باشید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر