چند تا پست اشتباهی

این سه چهارتا پست آخر رو اشتباهی رفتم توی یک وبلاگ دیگه م نوشتم....
هیچوقت انقدر اشتباه پشت سر هم نمیکردم...
این یکی قبل از همه ی اونها بود:


خودخواهیه ولی آدم ترجیح میده عزیزانش رو یهو از دست نده
ترجیح میده روند تدریجی باشه 
که باور کنه و قبول کنه 

من اما یه جور دیگه خودخواهم
من در برابر درد ذوب میشم و از بین میرم
من وقتی مامانی درد میکشید با خدا خلوت کردم و به جای اینکه از خدا شفاش رو بخوام خواستم که زودتر تمومش کنه 
مامانی خودش نمیخواست
زندگی رو دوست داشت
بقیه هم شاید نرسیده بودن به اونجا هنوز
اما من تمومش کردم
میگم من چون هرچی از ته دلم خواستم شده
از ته دلم خواستم تموم بشه
دخالت کردم تو کار طبیعت و هنوز هم پاش وایسادم و تاوانش رو میدم

اما بابا چی؟
یهویی رفتنش
نبودنش 
بدون هشدار قبلی؟
میدونی......
جوری داغونم کرد که هنوز بعد ۱۷/۱۸ سال هنوز جمع نشدم
آدمها ظرفیت بارها و بارها تموم شدن رو ندارن
پیله میبندن دور خودشون
گارد دفاعی میگیره سیستمشون
مریض میشه روانشون
و بعد ......

میشه اونی که نباید بشه
و درست کردنش خیلی سخت میشه

ضربه ها زیاد بود
و پشت هم
تموم شدم و سیستم دفاعی راه افتاد

حالا که سعی کردم سیستم دفاعی رو از کار بندازم و پیله رو بشکافم و آدم باشم خیلی حساس و تحریک پذیر شدم
پوستم نازکه و دردم میاد
اما باید یاد بگیرم
قرار نیست دوباره برم تو غارم

خدایا کمک

۲ نظر:

  1. اینکه یه روز شش صبح یکی بهت زنگ بزنه بگه دادشت مرده و تو نیم ساعت فقط جیغ بزنی و گریه کنی یهو ببینی پسر هشت ساله ات نشسته رو تختت و با وحشت نگات میکنه . ویدا

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خیلی وحشتناکه... خیلی....
      هیچی ندارم بگم واقعا...

      حذف