چی میشد اگه میشد آبجی؟!
میدونم چی میشد...
من از حسادت میترکیدم...
همون بهتر...
که من هیچی نگم..
که هرچی قراره بشه بشه و هرچی که نه نه!
من حسودم آبجی...
حتی به تو هم حسادت میکنم....
:)
میدونی که ...
میشناسی من رو که...
عاشقتم....
این سالها که نبودی...
همه ی این سالها میترسیدم....
از اینکه صدات رو بشنوم...
از اینکه حتی بهت فکر کنم....
میترسیدم از دلتنگی بترکم.... دق کنم...
اما الان ....
چه قدرتیه در پس این دوری....
ببینش....
دلتنگت نیستم....
اصلا....
چه حس غریبیه....
چه نزدیکی آبجی ...
چه نزدیکی...
لگد زدنت رو حس میکنم....
آبجی خوابم میاد
بذار بخوابم...
بذار بقیه حرفها بمونه واسه فردا صبح
:)
میدونم چی میشد...
من از حسادت میترکیدم...
همون بهتر...
که من هیچی نگم..
که هرچی قراره بشه بشه و هرچی که نه نه!
من حسودم آبجی...
حتی به تو هم حسادت میکنم....
:)
میدونی که ...
میشناسی من رو که...
عاشقتم....
این سالها که نبودی...
همه ی این سالها میترسیدم....
از اینکه صدات رو بشنوم...
از اینکه حتی بهت فکر کنم....
میترسیدم از دلتنگی بترکم.... دق کنم...
اما الان ....
چه قدرتیه در پس این دوری....
ببینش....
دلتنگت نیستم....
اصلا....
چه حس غریبیه....
چه نزدیکی آبجی ...
چه نزدیکی...
لگد زدنت رو حس میکنم....
آبجی خوابم میاد
بذار بخوابم...
بذار بقیه حرفها بمونه واسه فردا صبح
:)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر