دلم برای وبلاگ تنگ میشه. اینجا احساس امنیت و آرامش هست. توی فیس بوک نیست. وقتی میرم سراغ فیسبوک استرس میگیرم... شاید به همون دلیلی که میرم سراغش ... چون آدمها واقعی اند. زند ه اند. وجود خارجی دارند و برخلاف اونچه که به نظر میاد اصلا هم مجازی نیستند.
آدمهای توی شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک اصلا مجازی نیستند. واقعی واقعی هستند. و به همون اندازه دروغ میگن و نقاب میزنن که توی دنیای واقعی.
و من تحمل این همه آدم واقعی رو توی زندگیم ندارم.
من دلم همین آرامش پنهان اینجا رو میخواد. به همین سادگی.
دوستش دارم. فقط موضوع اینه که دیگه نمیشه باهاش ادامه داد... همون طوری که مجبور شدم از ویندوز اکس پی مهاجرت کنم. از ویندوز مهاجرت کنم. از ایران مهاجرت کنم. و یه روزی هم از دنیا....
از وبلاگ مهاجرت کردم. اما این یک اجبار بوده. نه یک تصمیم. مثل خیلی از وبلاگ نویسهای دیگه. هرچقدر هم که خواسته باشی بشینی کنار ساحل و در آرامش باشی موج اومده و به کل برت داشته برده وسط دریا.

۲ نظر:

  1. تو هم کرکره ها رو کشیدی پایین؟ بنویس حیفه....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. توی فیس بوک مینویسم... اونی که مینویسه مگه میتونه ننویسه؟ یا اگه وقتی شد که نتونست دیگه بنویسه مگه دست خودشه که بنویسه؟
      :)))

      حذف