ریخته بودم بهم بدجور
این بار اما با دونفر صحبت کردم که قبلا اینجور مواقع سراغشون نمیرفتم
و خوب بود خووووووب
خواهر جان از اون سر دنیا در موقعیتی سخت مشغول گوش دادن به من بود چون خودش در موقعیتی نبود که صحبت کنه. فوقش هومی میکرد و میگفت میفهمم. بعد هم که ارتباط به کل قطع شد. ولی گریه م رو کردم و نگفته هامو گفتم و یک قدم به روبرو شدن با ترسم نزدیک تر شدم. 
و آرزو همین بغل گوشم که خیلی دوستش دارم و یکی از فهمیده ترین دوستامه. بی اغراق. جزو اولین کساییه که نگفته هام رو بهش میگم و حتی نگران نیستم که چی فکر میکنه. 
چون حداقل در مورد من فکرهای خوب میکنه و بدهاش رو هم خوب قایم میکنه. :دی
و چه خوب منو فهمید امشب و چه آرامشی بودن این دوتا توی این حال بد من. 
و چه خوشبختم من که همیشه دوستای خیلی خوبی دارم. 
و چه لازم بود با این دو نفر بخصوص حرف بزنم. و چراش رو نمیگم چون هنوز ابلهانه از نگاه دیگری میترسم که مبادا فکر کنه میخوام توجیه کنم حرکتم رو  ای وای من. 
این همه انگیزه و انرژی که در من هست اگه با قدری استعداد همراه بشه حیفه به خدا. این همه آدم مثل من. 
نیاز به کمی زمان برای سروسامون دادن به خودم دارم. 

۵ نظر:

  1. آنی جونم خوبه دوستهایی داری که آرومت میکنن . اما یه پیشنهاد یه گربه لوس بیار و حسابی حال کن باهاش . بهت قول میدم حداقل نصف لحظه های بدت رو خوب کنه .
    ویدا

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آره... فقط اشکالش اینه که من خودم گربه م.... اونوقت در و همسایه باید صبح تا شب از صدای دعوای دو تا گربه عذاب بکشن...

      حذف
  2. واییییییی...آنی . اصلا انتظار این نوشته رو نداشتم . کلی ذوقیدم . و منهم خیلی وقتا فکر میکنم که چقدر خوش شانسم که یکی مثل تو رو دارم . می دونی که اصولا آدم اهل تعارفی نیستم و این رو واقعی دارم می گم .

    پاسخحذف