این بار اما با دونفر صحبت کردم که قبلا اینجور مواقع سراغشون نمیرفتم
و خوب بود خووووووب
خواهر جان از اون سر دنیا در موقعیتی سخت مشغول گوش دادن به من بود چون خودش در موقعیتی نبود که صحبت کنه. فوقش هومی میکرد و میگفت میفهمم. بعد هم که ارتباط به کل قطع شد. ولی گریه م رو کردم و نگفته هامو گفتم و یک قدم به روبرو شدن با ترسم نزدیک تر شدم.
و آرزو همین بغل گوشم که خیلی دوستش دارم و یکی از فهمیده ترین دوستامه. بی اغراق. جزو اولین کساییه که نگفته هام رو بهش میگم و حتی نگران نیستم که چی فکر میکنه.
چون حداقل در مورد من فکرهای خوب میکنه و بدهاش رو هم خوب قایم میکنه. :دی
و چه خوب منو فهمید امشب و چه آرامشی بودن این دوتا توی این حال بد من.
و چه خوشبختم من که همیشه دوستای خیلی خوبی دارم.
و چه لازم بود با این دو نفر بخصوص حرف بزنم. و چراش رو نمیگم چون هنوز ابلهانه از نگاه دیگری میترسم که مبادا فکر کنه میخوام توجیه کنم حرکتم رو ای وای من.
این همه انگیزه و انرژی که در من هست اگه با قدری استعداد همراه بشه حیفه به خدا. این همه آدم مثل من.
نیاز به کمی زمان برای سروسامون دادن به خودم دارم.
آنی جونم خوبه دوستهایی داری که آرومت میکنن . اما یه پیشنهاد یه گربه لوس بیار و حسابی حال کن باهاش . بهت قول میدم حداقل نصف لحظه های بدت رو خوب کنه .
پاسخحذفویدا
آره... فقط اشکالش اینه که من خودم گربه م.... اونوقت در و همسایه باید صبح تا شب از صدای دعوای دو تا گربه عذاب بکشن...
حذفشایدم از شب تا صبح!
حذفواییییییی...آنی . اصلا انتظار این نوشته رو نداشتم . کلی ذوقیدم . و منهم خیلی وقتا فکر میکنم که چقدر خوش شانسم که یکی مثل تو رو دارم . می دونی که اصولا آدم اهل تعارفی نیستم و این رو واقعی دارم می گم .
پاسخحذف:) :*
حذف